آفتاب یزد ـ رضا بردستانی: مثل پتک روی کلمه به کلمه گزارشم فرود می آید وقتی؛ آن جوان کُمیش دپه ای از من سوالی پرسید و خودش نیز پاسخ داد؛ آقای خبرنگار! می دانی چرا کُمیش دپه نابود نشد؟! چون «منتظر مسئولان نماندیم» و چون منتظر مسئولان نماندیم«نجات پیدا کردیم!»
گمیشان یا کُمیش دپه ؟!
با هم از شهر خارج می شویم. پای یک تپه می ایستیم؛ تپه ای که گورستان محلی است. میگوید: به گویش محلی، کُمیش یعنی نقره ای و دپه همان تپه است و این تپه ای که روبهروی تو قرار دارد همان تپه نقره ای معروف است که تپه ای تاریخی است.
بعدها که در حال تنظیم گزارش بازدید از مناطق سیل زده استان گلستان بودم اطلاعات جغرافیای گزارش را کامل تر کردم:
«گمیشان در شمالیترین قسمت حاشیه شرقی دریای خزر قرار دارد. از طرف شمال به کشور ترکمنستان، از جنوب به بندر ترکمن، از شرق به آق قلا و از طرف غرب به دریای خزر ختم میشود. این شهر با بندر ترکمن حدود 5/19 کیلومتر فاصله دارد. کمیش دپه در سال ۸۸ از شهرستان ترکمن جدا شده و شهرستان گمیشان نامیده شد. نام محلی شهر کمیش دپه از واژه ترکمنی کُمیش دَفه به معنی تپه نقرهای است. این شهر یکی از قدیمیترین شهرهای ترکمننشین شمال ایران است که پیشینه تاریخی کهنی دارد و ۱۰۰ درصد جمعیت شهر را ترکمنها تشکیل
میدهند.
اقتصاد این شهرستان در حال حاضر بر اساس تولید فرش و گلیم، صیادی و تولید خاویار، کشاورزی و صنایع دستی رونق دارد. بیشتر مردم این شهر به کار صیادی و کشاورزی مشغول هستند و بزرگترین سایت پرورش میگو در شمال کشور در قالب ۴ هزار هکتار در این شهرستان است. خانههای چوبی دو طبقه متعلق به دوران قاجار، دیوار دفاعی گرگان مربوط به دوره ساسانیان، تالاب بینالمللی گمیشان و تپه باستانی کوره سو از جمله جاذبههای گمیشان است.
دوم فروردین 98
سیل گلستان از حوالی شامگاه 27 اسفند 97 آغاز می شود و اما دوم فروردین 98 بخش هایی از کمیش دپه به زیر آب می رود. مردم می دانستند این اتفاق به هر ترتیب رخ خواهد داد و به همین دلیل منتظر هیچ مسئول و دستگاهی نماندند و خودشان دست به کار شدند.
با یکی از کسانی که اصالتی کمیش دپه ای داشت اما سال ها است که در گرگان زندگی می کند صحبت می کردم. او گفت چنین روحیه ای را کمتر می توان در مردم یک منطقه دید. مردمانی که پشت به پشت هم در همه ی امور هوای هم را دارند. او می گفت: در کلاس های آمادگی کنکور
یکی از جوانان کمیش دپه ای با صدای بلند سر کلاس می گفته:«نه سهمیه می خواهیم نه وقت اضافی! ثابت می کنیم بدون منتظر
تصمیم مسئولان ماندن، حق خودمان را می گیریم.»
چنین روحیه ای برگرفته از یکدستی جمعیتی و همراهی و همدلی همه ی اقشار جامعه است. در دیدار کوتاهی که با خانواده مرحوم جهانی ـ یکی از شهدای خدمت ـ داشتم آن ها نیز از همدلی همه جانبه ی مردم می گفتند آن ها هم از منتظر نماندنمی گفتند و آن ها نیز از تلاش شبانه روزی مردم
می گفتند.
جوانی که درست وسط درس خواندن برای کنکور 98 درس و کتاب را برای کمک به همشهریان و هم استانی های خود ترک می کند هم حرفی شبیه مطالب بالا گفت.
فاجعه کمیش دپه باز هم تکرار می شود
بَلَدِ محلی همراه من به نقاطی می آید که تا یک ماه قبل، همچنان زیر آب بود. چیزی که در نگاه نخست توجه را به خود جلب می کند کم عرض شدن یک رود و تبدیل شدن به یک کانال است. رودی که از ناحیه شرقی وارد شهر می شود، بیشتر از 50 متر عرض دارد و اما کانالی که از میانه شهر می گذرد، عرضی کمتر از 10 متر دارد و همین فاصله
50 متر تا 10 متر باعث می شود
آب سرریز شود و بخش هایی از شهر را به زیر آب فرو ببرد.
کانال از یک جایی به بعد تقریبا مسدود است و در زمان سیل آن را بازگشایی کردهاند. نکته تعجب آور اینکه بلافاصله بعد از فروکش کردن سیل، دوباره همان راه ارتباطی را مسدود می کنند.
گشتی در مناطق سیل زده می زنم. وجود یک تابلو نشان از عدم نظارت می دهد؛ تابلویی که نام خیابانی را بر دوش می کشد اما وسط کانال آب گیر کرده است. خانه به خانه سر می زنیم تا آثار سیلِ بر جای مانده را بررسی کنیم. در این حوالی هنوز هم می توان زندگی در چادر را با چشم دید. خانه ها یکی یکی در حال فروکش کردن است. برخی خانه ها صحنههای وحشتناکی را پیش چشم ما به نمایش در می آورند گویی هر لحظه ممکن است ساختمانی بر سر ساکنان آن آوار شود. سیل در کمیش دپه خاطراتی تلخ بر جای نهاده است از جمله از دست دادن 6 نفر در خلال یاری رسانی ـ 5 نفر محلی و یک نفر از اهالی گرگان ـ .
پیرمردی جهاندیده و استخوان خُرد کرده با گویش محلی میگوید: «باز هم خواهی آمد!» همراهِ من که از اهالی همان نواحی است برایم توضیح می دهد که همه ناراحتی مردم از مسئولان ختم می شود در دانستن و چشم پوشی. او توضیح می دهد که از منظر توپوگرافی یا وضعیت جغرافیایی؛ کمیش دپه مستعد همیشگی سیل و آب گرفتگی است. این شهر با منفی 20 متر از سطح دریا از دو سوی مورد هجوم است؛ از یک سو بالا آمدن آب دریا و از سوی دیگر هجوم آب به دلیل باران هایی که حتی ممکن است در قسمت هایی از خراسان شمالی صورت پذیرد.
وقتی آرامش هست خبرهای بیشتری برای نقل کردن وجود دارد!
در میان این گشتن ها و پرسه زدن ها یک حرف به نوعی تکانم میدهد. گوینده کمیش دپه ای است. او می گوید چرا شما خبرنگاران وقتی منطقه ای دچار مصیبت می شود سر و کله تان پیدا می شود. چرا وقتی آرامش همه جا حکمفرما است نمی آیید؟ او می گوید: برو بنویس! بنویس سیل را خودِ خودِ مردم مدیریت کردند بدون کمک هیچ کس. اگر در جایی خوانده ای یا دیده ای مقامی یا مسئولی آمده، فقط آمده! هیچ کاری انجام نداده اند. خودت که می بینی! هنوز یک تکه آسفالت از گل و لای پاک نشده. او می گوید: برو بنویس! بنویس
روزی بیایید که آمدتان آمدن معنا شود نه «شو»! بنویس مردم این مناطق بلد شده اند از سیل چگونه رهایی پیدا کنند مشکل مردم این منطقه بیکاری و سرمایه گذاری است.
عصبانی است. با گفتن همین چند کلمه آرام می شود. کنار او می نشینم. می گوید«به بدبختی های این روزهای کمیش دپه نگاه نکن. روزگاری داشته اند این مردم، مثال زدنی! نقل است بین مردم شهر، وقتی کمیش دپه ای ها از صابون استفاده می کرده اند برخی مناطق از بهداشت چیزی نمی دانستند. می گوید کشتی می آمد تا وسط شهر. می گوید سر و سامانی داشت این منطقه و اما این روزها فقر است و بیکاری و عدم سرمایه گذاری.
همچنان عصبانی است. ولی آرام تر! می گوید: تو فکر می کنی «ناردالی» را چه کسی از نابود شدن همیشگی نجات داد؟ تو فکر می کنی اگر کمیش دپه همچنان سراپا مانده است به همت کیست؟ او می گوید: کجایند آن هایی که
می دانند کمیش دپه روزی روزگاری نه چندان دور دروازه تجارت خاویار جهان بود؛ جایی برای دیدن برترین ماهی های خاویاری. می گوید: جا می زنند بزرگترین سایت پرورش میگوی ایران در کمیش دپه است! هست اما چه نفعی برای مردم این شهر دارد؟! می گوید چقدر می خواهی از سیل بنویسی؟! سیل آمد، ویران کرد و رفت! تو از ویرانی هایی بنویس که زیر پوست این شهر لانه کرده است از ویرانی مواریث این شهر بنویس!
خانه های چوبی دو طبقه و درآمدهایی که بر باد می رود
میهمان یکی از خانواده های کمیش دپه ای می شوم ساکن یکی از همین خانه های چوبی دو طبقه که معماری خاصی دارد. بازمانده از زمان قاجار اما برگرفته از معماری خانه های روسی. زندگیِ ساده ای دارند. بحث من با آن خانواده، نگرانی آن ها برای فرزندی است که پشت کنکور است. سوال می کنم خدا را شکر سیل با خانه ی شما کاری نداشته است؟! می گوید با روح و روان مان چطور؟ خجالت می کشم از سوالم اما او در ادامه می گوید: در تمام ایران، همدل و همراه تر از مردم کمیش دپه پیدا نخواهی کرد. او می گوید کافی است برای بخشی از مردم مشکلی پیش آید، دیگر خواب و آرام برای همه حرام است! چند خانه ی دو طبقه چوبی بازمانده از زمانه قاجاریها نشانم می دهند خانههایی که در حکم چاه نفت است برای صنعت گردشگری! رها شده و در شرف
نابودی…
من و حیرانی آن جوان عصبانی!
گشت و گذار تمام میشود شب است و تاریکی مطلق. ماشین هایی که از بندر ترکمن میآیند. آرام آرام در میانه ی دشت به سمت گرگان می رانم. روی حرف هایی که شنیده ام متمرکز می شوم یاد حرف های آن جوان عصبانی می افتم یاد حرف های حسابی آن جوان:« چقدر می خواهی از سیل بنویسی؟! سیل آمد، ویران کرد و رفت! تو از ویرانی هایی بنویس که زیر پوست این شهر لانه کرده است از ویرانی مواریث این شهر بنویس!» و بعد یاد سکانسی از سریال پرطرفدار گیم آف ترونز می افتم:« ند استارک: من با سرباز ها بزرگ شدم و خیلی وقت پیش یاد گرفتم که چطور بمیرم…»
گزارش تمام می شود و من دوباره باید آغاز شوم!